تنها در خانه: هذیان
سرماخوردگی خفیفی دارم. نمیدانم چهطور عارض شده است؟
تنهایی و بیماری ترکیب عجیبی هستند، البته حالت من بیماری خیلی خفیفی است، اما به هر حال عادی نیست. یک جور بیحوصلهگی سراغم میآید، گاهی شکلی از تلخبینی هم چاشنی آن میشود.
زمانی که از کسی یا چیزی امید میبرم، به خدا واگذار میکنم و بعد از مدتی فقط خاطرهای میماند. اما گاهی از کسی میبرید و او همچنان ولکن شما نیست، ولکن اعصابتان، یا معاشتان، یا روانتان… آدم میماند که چه باید کرد. گاهی یاد فیلم سقوط میافتم. استاد ریاضیاتی که روزی در ترافیک به سرش میزند و در نتیجه شهر را زیر و رو میکند. همیشه از بروز این حالت ترسیدهام.
در رابطههای نزدیک به کسانی که گرایش دارند پایشان از گلیمشان درازتر کنند توضیح میدهم و حتی خواهش میکنم که این کار را نکنند.
گاهی فیلم اولین خون را مثال زدهام، که در آن چند پلیس یک رنجر آمریکایی برگشته از ویتنام را الکی بازداشت کردند و این کار او را چنان از کوره دربرد که چند پلیس را به قتل رساند. زمانی که مقامات عاجز شدند، از فرمانده سابق او میخواهد که بیاید و ماجرا را فیصله دهد. فرمانده میآید و از سرباز میپرسد «ماجرا چیست و چرا چنین آتشی راه انداختهای؟»، رنجر پاسخ میدهد: «خون اول را آنها ریختند».
بعضی از افراد سکوت شما را حمل بر امنیت خود میکنند، غافل از اینکه بعضی سکوتها به انفجار ختم میشود. من از بعضی سکوتها هول میکنم. سکوتهای گسترده، سکوتهایی که سالها ادامه یافته…
***
این نوشته چندی پیش نوشته، اما منتشر نشد. حالا میشود.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسبها: تنها در خانه: هذیان ,